سلام علیکم
اولا که
چه مبارک سحری بود وچه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند!
میتونم بگم قشنگترین روزی که میتونست سال ۸۶ به خودش ببینه واز خودش ذوق دروکنه همون روز اولش بود
بماند که من انقدر حال خوشی داشتم که در معرض خطر ذوق مرگی بودم!
واقعن زیبا بود که در یکروز دوتا عید داشتیم .
دوتا بهار، بهار ربیع وبهار فصل
حس کردم یه بار سنگینی از روی دوش حضرت زینب وخاندان اهل بیت برداشته شد
بگذریم...
چندی وقتیه که دست برقلم نبرده بودیمو واین بلاگو خط خطی نکرده بودیم ولی خوب الانشم که مینویسم حس نوشتن ندارم گویا تمام ذوق مرا یکجا گرفته اند
البته فک میکنم بیشتر وقایع اتفاقیه ای این چن وقت باعث شد که من ننویسم
بهرحال هیچ بعید نیست ییهو تخته کنیم!:ی
روزمرگی هم بد دردیست!
نوشته شده توسط : م